حامل نور ...
به نام رب انکه فرمود : فزت و رب الکعبه به نوزدهم رمضان سال 40 هجری برگردیم.کوچه های شهر کوفه بوی غربت می دهند ، حتی دیوار های شهر امشب آرام و قرار ندارند و بیتابند...نام کوفه و کوفی برایم غریب است در پس کوچه های شهر به کوچه هایی شبیه کوچه های بنی هاشم میرسیم ، من میخواهم چشمانم را ببندمو از این کوچه ها عبور کنم تا خاطره ی دردناک مادر برایم تداعی نشود.بعد از عبور از این کوچه ها به خانه ای می رسیم که منشا غربت امشب از آن به مشام میرسد.در داخل خانه پدری با فرزندان خود عاشقانه درحال درد دل است ، انگار برای فرزندانش وصیت میکند... چقدر این لحظات برای فرزندان سخت است... انگار فهمیده اند که پدرشان امشب آسمانی است و قصد سفر دارد... انگار فهمیده اند که تکیه گاه بعد از مادرشان هم در حال عروج است... انگار فهمیده اند تا سحر بیشتر مهلت ندارند چهره نورانی پدر را تماشا کنند... انگار فهمیده اند که مادرشان بی صبرانه انتظار دیدن مولا را می کشد... حتی یتیمان شهر فهمیده اند که از امشب پشت در خانه هایشان دیگر نان و خرما نیست... انگار فهمیده اند که....... دیگر نزدیک سحر است ، پدر خود را برای لقا الله آماده می کند ، حسنین و زینبین با چشمانی مضطرب پدر را به نظاره نشسته اند ، خدا میداند در دل این بچه ها چه غوغایی است ، وقتی مولا پایش را از در خانه بیرون می نهد ، مرغابی ها مانع عبورش میشوند ، حتی انها فهمیده اند که حال حبیب الله دگرگون است.امیر المومنین (ع) به مسجد رسید ، در محراب با آن حالت مانوس نشست اما همگان متوجه تفاوتی شگفت با سایر نماز ها شده اند اما خبر ندارند که چرا این گونه است؟ حس عجیبی است . همه در حال تفکر به این مسئله اند که ناگهان ندای فزت و رب الکعبه علی (ع) گوش افلاک را پر کرد... بر روح تمام شیعیان تیغ زدند ، بر مرد ترین مرد جهان تیغ زدند ، خورشید به سینه و ماه بر سر میزد ، انگار به فرق آسمان تیغ زدند التماس دعا.نور 19 رمضان 1432 هجری قمری
Design By : Pichak |